سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با عرض خسته نباشید به دوستان عزیز.
از امروز دیگه روی سیستم وبلاگ پارسی باکس مطلب مینویسم
الان هم در حال انتقال مطالب وبلاگم با کمک سیستم انتقال وبلاگ پارسی باکس به سیستم وبلاگشون هستم.
شما هم یه سر به اونجا بزنید
اینم آدرس سایت : http://www.parsibox.com

سلامتی وزیبایی پوست
مطلب
وب سایت رسمس سریال افسانه جومونگ

عنوان :خلاصه قسمت چهاردهم سریال افسانه جومونگ
متن :

جومونگی می یاد خونه سوسونو اینا تا براشون کارگری کنه
(همه هم انگشت به دهن موندن از این کار جومونگ که نکنه این
پسره خر شده قصر را ول کرده اومده کارگری؟
)

 

این 3 تا هم که تا دیروز آرزوی وزیر و اوستا شدن را
تو سر می پروروندن با این کار جومونگ حسابی خورده تو ذوقشون

 

یون تابال جلسه ای می گیره تا نظر همه اعضای گروه را
درباره ی این موضوع
بدونه. و در نهایت تصمیم بر این می شه که بعد از 3 روز خبرش را به جومونگ بدن

 

جومونگ هم می یاد رد بشه که این 3 تا خرشو می چسبن و می
گن: ناقلا چه فکری تو
سرته؟ می خوای کار خاصی بکنی؟ یا خر شدی اومدی کارگری؟ که جومونگ هم می گه هیچ کاری بی دلیل نمی شه

 

در جلسه نهایی سوسونو می گه ما جومونگ را قبول می
کنیم

 

و بهش اعلام می کنن که اون به عنوان کارگر گروه تجاری
یون تابال استخدام شده
و همون طوری که قصر سلسله مراتبی داره اینجا هم همین طور هست و دیگه اینجا شاهزاده نیست بلکه یه کارگره
که ما فوق داره و باید حرفشونو گوش کنه

 

گماشته ی شاه هم خبر می یاره که جومونگ رفته کارگری شاه
متوجه می شه که اون فکری
تو سرشه. ومی ره به یوها هم خبر می ده که نگران نباش اون می خواد کاری بکنه پس منتظر باش
.

 

شازده بزرگه و وزیر هم به هیون تو سفر کردن تا بلکه
پاچه خواری شاه اونجا را بکنن که بهشون نمک بده و اونها را بد بخت نکنه

 

ولی ارباب هیون تویی ها همون اول کار که می یان داخل
سبک می کنه و می ندازتشون
بیرون و می گه برین به خود شاه بگین بیاد به دست و پام بیفته تا بهتون نمک بدم
.

 

این 3 تا هم دارن فکر می کنن ببینن جومونگ خر شده از
قصر رفته یا اینکه در حال ریختن برنامه ای برای اینده است

 

یومی یول می یاد پیش شاه تا از اون گلایه کنه که چرا
درباره ی مسابقه ی شاهزاده
ها که مهم ترین کار کشوره با اون که یه مقام روحانیه مشورت نکرده که شاه در دلش باز می شه و حسابی سرش
داد و بیداد می کنه و می گه تو باعث شدی
هموسو بهترین دوست من 20 سال زندانی بشه و بعد هم
در غریبی بمیره من دیگه
با تو کاری ندارم و دیگه هم حق نداری تو کارهای کشور دخالت کنی
.

 


همه ی گروه تو این دو روزی که گذشته از جومونگ راضی
اند و از اینکه کارها را تند تند انجام می ده تشکر می کنن

 

ولی موپال مو که خیلی به جومونگ علاقه داره اتفاقی می
یاد رد بشه می بینه که
اون پیرمرد سر کارگر یون تابال داره به جومونگ دستور می ده می گیره مرده را سیر کتک می زنه و بهش می
گه چرا داری به شاهزاده ی ما دستور می دی؟ که
جومونگ اونو می کشه کناری و می گه من خودم خواستم و
اگه به من ایمان داری
پس منتظر بمون

 

بویونگ از طرف دوچی برای یون تابال نامه می یاره که
اگه نمک هایی که از ما گرفتی پس ندی باهات وارد جنگ می شیم
.

 

و توی اونجا شاهزاده را می بینه و دلش براش می سوزه
که چرا داره اینطوری
کارگری می کنه و اون برادره که خیلی دوستش داره می گه خیلی حواست به شاهزاده باشه ها

 

یون تابال هم می گه مجبوریم برای اینکه مشکلی پیش
نیاد نمک هایی که خواسته بهش بدیم
.

 

جومونگ شبها بعد از کار تازه شروع می کنه به تمرین
مهارت های نظامی

 

و سوسنو هم که بدش نمی یاد با اون باشه می یاد سراغش
و می گه اگه از من کمکی
ساخته است بهم بگو اونم می گه نه من فعلا دارم خودم را اماده ی کار بزرگی می کنم

 

در دومین روز حضور داسو در هیون تو هنوز شاه اونها را
نمی پذیره و موندن که
چی کار کنن اگه همین طوری برگردن شکست بزرگی برای داسو هست اگه هم بمونن چطوری نظر شلاه را جلب
کنن؟؟؟؟

 

در قصر:

ملکه به دیدن
یوها می یاد و دوباره زخم زبون ها شروع می شه، شنیدم دوباره پسرت
قصر را ترک کرده؟ انگار تو
قسمتت نیست که آرامش داشته باشی و
....

 

جومونگ می یاد سراغ موسانگ که طبق معمول تو قمار خونه است
اونم تا جومونگ را می
بینه فکر می کنه اون همیشه قمارش خوبه و می گه بیا با اینا بازی کن
.. جومونگ هم هر
چی موسانگ داره می بازه و برش می داره می ره جایی که حرف بزنن

 

و جومونگ به اون می گه که من کاری تو قصر برات دست و
پا می کنم که خبر ها را
برای ما بیاری. من می خوام کار بزرگی را شروع کنم شماها فعلا هر چی می گم گوش کنین که اونا هم زانو می
زنن و از شاهزاده به خاطر اینکه به اون
اعتماد نکردن عذر خواهی می کنن

 

داسو شب دومین روز مخفیانه به قصر می یاد و اون سرباز
باباش که هنگام تشییع
هموسو حضور داشت را احظار می کنه و می گه اگه نگی جسد هموسو کجاست می کشمت. اونم علی رغم میلش
مجبور می شه بگه
.

 

و بعد از کاری که انجام می ده یه سر هم مخفیانه می
یاد سوسونو را می بینه

 

از اتفاق جومونگ برای اعلام کارهای شرکت می یاد پیش
سوسونو که اون داسوی
لعنتی را می بینه و داسو هم که می فهمه اون اومده کارگری کلی فحشش می ده که چرا ابروی سلطنت را به
بازی گرفته

 

روز سوم دوباره داسو به هیون تو بر می گرده و درخواسا
ملاقات با حاکم هیون تو
را می کنه که اونم می گه بهشون بگید سریع به بویو برگردن که داسو می گه قبل از رفتن می خوام هدیه ای
بهتون بدم که اون قبول می کنه اونا را
ببینه.داسو سر هموسو را به حاکم تقدیم می کنه و اون که اول کار با
دیدن سر
جا می خوره
ولی بعدش خیلی خوشحال می شه و از جسارت داسو حال می کنه و
بهشون نمک می ده و تجارت را هم آزاد می کنه و می گه
من برای شاه شدن تو
کمکت می کنم

دوچی هم موفق شده برای شازده کوچیکه 100 کیسه نمک جور
کنه که اون هم خیلی خوشحال می شه و می ره که به شاه بگه

 

با ذوق و شوق می یاد پیش بابایی و می گه که من 100 تا
کیسه نمک جور کردم امیدوارم که از من راضی بوده باشین
.

 

که در همین حین داسو هم وارد می شه و می گه من 1000
کیسه نمک اوردم و موفق
شدم محاصره ی تجاری را هم بشکنم که شاه کلی حال می کنه و به افتخارش دستور برپایی یک مهمانی را می ده

 

سوسونو که فکر می کنه با این کار داسو دیگه شاهزاده می شه
می یاد و با هول و لا
برای جومونگ قضیه را تعریف می کنه ولی جومونگ خیلی خونسرد می گه خوبه که اون تونسته کاری که شاه هم نتونست را انجام بده و
یه جورایی خون سوسونو
جوش می یاد
.

 

یومی یول همه کاهنان را جمع و جور کرده تا راجع به بی
اهمیتی شاه به کاهنان بگه
و اینکه اون بی دین شده و اگه کاری نکنیم باید کاسه کوزه مونو جمع کنیم بریم به امید خدایان
.

 

که یکی از کاهنان می گه یومی یول من چند وقت پیش رفته
بودم برای زیارت کمان دامول دیدن که اون شکسته
!!!!

 

یو می یول که انگار این واقعه خیلی شوم باشه خیلی
خیلی می ترسه و
.....